خب خواستم وبلاگم را به روز کنم دل دماغ شعر و دلنوشته و اینا را نداشتم ولی یه جایی نوشته بود فال ن آذر ماهی خوشم اومد گفتم بذارم البته طولانی خودمم حوصلم نشد تا آخر بخونم ولی وجدانان خیلی چیزاش واقعی بود . 

اینا گذاشتم واسه دنبال کننده های پراپا وبم که میان با نوشته های تکراری روبه رو نشن ولی اگه شما تازه به وبم سر زدید و دلتون مطالبی میخواد که کپی نباشه از اون گوشه سمت چپ / داخل موضوعات /  دلنوشته. همه نوشته ها و شعرای خودم بخونین و لذت ببرین (خود شیفته هم خودتونین ) و اگر هم دوس داشتین برام کامنت بذارین

ادامه مطلب ویژگی های مشترک ن آذر ماهیِ


امثال پاییز یکم متفاوت تر از سال های قبل، امثال یه دغدغه ی جدید دارم. 

اول که کنکور قبول شدم خیلی حس خوبی داشت ولی هر چی به بهمن نزدیک میشم استرس دانشگاه را میگیرم البته همه میگن اصلا سخت نیست سختش قبول شدن بوده . 

فکر میکنم با رفتن دانشگاه چشمم خیلی بهتر بشه و از درد های پی در پی چشمم راحت بشم آخه همش زل زدم به کامپیوتر و دارم کار میکنم البته خدارا شکر که کار دارم خیلی ها از بیکاری مریض میشن.

فک میکنم این مدت که درس میخوم حال چشمم هم بهتر میشه . 

وقتی به ریحان گفتم که قبول شدم کلی خندید و تعجب کرد ، البته تعجب هم داشت بعد از هفت سال بدون هیچ خوندنی یه دفعه ای خدایی خودممم تعجب کردم البته قابل ذکر این چند وقت داشتم با رشتم کار میکردم و شاید این مورد هم بی تاثیر نبوده 

میگفت بذار ببینم اونی که قبولت کرده بهش میگم تو هیچی نخونده بودی . نمیدونم چرا همه انقدر خوشحال شدند که تصمیمم در مورد دانشگاه عوض شده. بازم خدارا شکر 

 


بعد این همه عوض کردن دکتر یه دکتر خوب پیدا کردم انگار از بقیه خیلی بهتر و یه آرامش خاصی توی چهرش هست. 

اول واقعا دلم نمیخواست چیزی بگم دلم میخواست جواب تست را ببینم تا متوجه بشم مشکل از کجاست تا خودم یه جوری حلش کنم انگار دیگه نظرم در موردشون عوض شده بود و به این مسئله رسیده بودم که تنها کسی که میتونه کمکم کنه خومم برعکس قبلا که فکر میکردم مثل کسی که سرما خورده و با خوردن شلغم و بخور اینا حالش خوب نمیشه باید بره پیش دکتر کسی هم که حالش روحیش خوب نیست و با گردش و دیدن فیلم و . حالش بهتر نمیشه باید بره پیش دکتری که بتونه حالش را خوب کنه. اما اون اصلا بهم نگفت که چی توشه و گفت این تست بعد از شش ماه اعتبار نداره انگار عکس دندون بود. ناراحت شدم گفتم مشکلم را حل کردم و فقط دلم میخواد بدونم چی توی تست و واقعا هم اینطور فکر میکردم ولی واقعا با آرامش باهام برخورد کرد وقتی گریم دراومد حس کردم انگار هنوز هیچی حل نشده ولی سعی کردم خودما آروم نگه دارم اما انگار نتونستم نمیدونم شاید واقعا نیاز دارم یه نفر راهنماییم کنه. شاید این بتونه

وقتی یادم به قبلی ها میوفته خندم میگره چرا واقعا اینجور بودن از همه بد تر همونی که میگفت عزیزم مشکلت را به من بگو با اون نگاه هاش  خاک بر سر. 

اون یکی که انگار تازه دستش را از پریز کشیده بود بیرون. 

اون خانومه که اصلا ازش خوشم نیومد، اصلا یه وضعی بود وقتی همه خانوم بودیم حتی چادرش را در نیورد مثلا من خیلی معتقدم بعدم فقط چرت پرت بارم کرد

اون یکی که همش به مشکلم خندید. 

امیدوارم این یکی بتونه کمکم کنه

اول که داشتم میومدم حالم خیلی خوب بود حتی خیلی هم خوشحال بودم که همه چیز بعد چند هفته رو به راه میشه منم که کلی از مسئله ها را حل کردم یکمش مونده دیگه تمومه ، ولی پام که بخونه رسید دیدم اصلا نمیتونم تمرکز کنم انگار هیچ مسئله ای حل نشده فقط همه را قایم کردم یه گوشه تا نبینمشون حس آدمی را داشتم که همه وسایل را چپونده داخل کمد و به محض باز کردن در همشون آوار شده روی سرش. 

انگار تمام چیزیایی که به خیال خودم شیفت دلیت کرده بودم همگی ری استور شده بود. کلی تلاش کردم تا همه را فراموش کنم ولی انگار همه برگشت خوردن. 

شاید واقعا لازم بوده که این اتفاق بیوفته شاید نمیدونم مثل وقت هایی که داریم خونه تی میکنیم اول همه جا بد جور به هم میریزه و بعدش همه جا یه جوری مرتب میشه که حتی اگه بخوای بهمش بریزی نمیشه

 خدایا کمکم کن حالم بهتر بشه به هر روشی که میدونی من فقط دلم آرامش میخواد. 

 


"ترس نفرین و آق ممنوع حبس تو اتاق ممنوع

حرف مفت و غیبت و غرور و بحث، با الاغ ممنوع"

واقعا همینطوره شنیدن میگین بالا ترین سطح باشعوری بحث نکردن با بی شعور هاست کاش منم یه باشعور واقعی بشم 


منظور از بی شعور در این مطلب آدم هایی است که از آب گلالود ماهی میگیرند

آدم های حرف در آور

آدم هایی که حرف هایشان را به دیگران نسبت میدهند

آم هایی که هر حرفی را به زبان می آورند 

آدم هایی که دروغ میگویند و چه ماهرانه


بدون شک هر کسی به هرجایی رسیده واسه رسیدن به اون جایگاه تلاش کرده. شاید روز ها، هفته ها، ماه ها نخوابیده تلاش کرده سختی کشیده تا تونسته با کمک خدا اون جایگاهی که داره را به دست بیاره واقعا سخته که بهت بگن تو جای یک نفر را گرفتی
بزرگی را گفتند تو برای تربیت فرزندانت چه می کنی؟ گفت هیچ کار . گفتند: مگر می شود ؟ پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟ گفت; من در تربیت خود کوشیدم, تا الگوی خوبی برای آنان باشم. فرزندان راستی گفتار و درستی رفتار پدر و مادر را می بینند. نه امر و نهی های بیهوده ای که خود عمل نمی کنند.
زشت یا زیبا ، سیاه یا سفید ، کوتاه یا بلند و.فرقی نمیکند. هر کسی بهتر از تو خودش را میشناسد، او خودش به خوبی میداند یک سیاه پوست است ، او خودش به خوبی میداند اگر مقداری بلند تر یا کوتاه تر بود قطعا زیبا تر به نظر میرسید، او خودش به خوبی میداند پوستش اگر کمی تیره تر یا روشن تر یا صاف تر بود قطعا چهره دلنشین تری داشت، شاید او خودش بار ها و بار ها با خود گفته کاش در شهری دیگر یا در خانواده ای دیگر به دنیا آمده بودم.
امروز رفتم کتابخونه داخل نمازخونه نشسته بودم تا یکم استراحت کنم سه تا دختر 17 ساله 18 ساله هم اومده بودن یکیشون که از استرس کنکور داشت سکته میکرد دستش گذاشته بود روی قلبش و هی میگفت استرس داره اگه قبول نشه چیکار کنه ، یکی دیگیشون تازه نامزد کرده بود میگفت من چیکار کنم که نامزدم این همه پول مشاور برام داده یکی دیگه هم بود که از بقیه دوست داشتنی تر بود میگفت آخرش که باید شوهر کنیم اگه قبول نشدم که نشدم تهش دکتری هم بگیرم آخر باید برم کهنه بچه بشورم دلم خواست

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود فایل های کمیاب متا دکتور | عرضه کننده انواع متال دتکتور09197977577 ملزومات برقی ارمغان قفس تیکو وبلاگ رونق تولید و پدافند غیرعامل شرکت تهویه سازان پرسپولیس|66051586 بهترین سایت reyhane مبین