امروز رفتم کتابخونه داخل نمازخونه نشسته بودم تا یکم استراحت کنم سه تا دختر 17 ساله 18 ساله هم اومده بودن یکیشون که از استرس کنکور داشت سکته میکرد دستش گذاشته بود روی قلبش و هی میگفت استرس داره اگه قبول نشه چیکار کنه ، یکی دیگیشون تازه نامزد کرده بود میگفت من چیکار کنم که نامزدم این همه پول مشاور برام داده یکی دیگه هم بود که از بقیه دوست داشتنی تر بود میگفت آخرش که باید شوهر کنیم اگه قبول نشدم که نشدم تهش دکتری هم بگیرم آخر باید برم کهنه بچه بشورم دلم خواست میگفت منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لینکدونی ایتاطلایی javadtaken مجله سلامت و زیبایی اسمان چت آکوچین اينفوسلامت خبار نیمروزی مرکز فروش فلزیاب | طلایاب | دفینه